پی. جِی. اورورک، یک طنزپرداز سیاسی آمریکایی است. او بیش از چهل سال است که طنز سیاسی مینویسد و چند کتاب پرفروش و موفق داشته، از جمله پارلمان فواحش و تعطیلات در جهنم.
او در پدیدههایی همچون ظهور گروههای تندروی اسلامی، اقتدار پوتین در روسیه، رشد ترامپ در سیاست آمریکا، تصمیم بریتانیا برای ترک اتحادیهی اروپا و حتی سیاست توسعهی طبقهی متوسط در چین، رگههای مشترکی از پوپولیسم میبیند.
متن زیر، قسمتی از مصاحبهی سایت بیزنساینسایدر با اوست که در آن راجعبه افراطیگری اسلامی و مبارزه با آن صحبت کرده است.
ما همیشه شاهد رادیکالیزه شدن جوانان ناراضی در جهان بودهایم. حالا آنها میتوانند خود را در ردای اسلام رادیکال پنهان کنند.
بهنظرم چیزی که ما شاهدش هستیم یک بیماری روانیست، که با برند عرضه میشود. همیشه آدمهای منزوی عصبیای وجود داشتهاند که اسلحه دست بگیرند و عاشق آدم کشتن باشند. اما امروز این آدمها برند دارند، خصوصاً زمانی که در دستهبندیهای آماری مدّ نظر ما بگنجند. آنها سردسته دارند. آن دو بچهی خطرناک دبیرستان کلمباین را یادتان هست؟ تصور کنید چه میشد اگر آنها یک گروه مشوّق بزرگسال با مدیریت و منابع مالی قوی داشتند.
مثل سن برناردینو. در نیس هم همین اتفاق افتاد؛ یک حملهی مهیب با کامیون توسط مردی که هفتهها برای این کار برنامهریزی کرده بود. هیچ راهی وجود دارد که دستگاههای سیاسی جلوی رادیکالپرورهایی که هم در دنیای واقعی و هم در فضای مجازی فعالیت میکنند، بایستند؟
به احتمال زیاد راه چندان مؤثری وجود ندارد. این موضوع جدیدی نیست. صد سال پیش، یا کمی قبلتر، ما مدتی همین مسئله را با آنارشیستها داشتیم. هستههای آنارشیستی وجود داشتند، که معمولاً شامل یک آدم دیوانه بودند. آنها با وسیلهی تازه و غیرقابلکنترل «چاپ و نشر» افراد را رادیکال میکردند، چیزهایی مثل اعلامیه و کتاب و امثالهم. باورکردنی نیست که چه تعداد قتل و حملات تروریستی اتفاق افتاد. رئیسجمهور مککینلی را یک آنارشیست ترور کرد. چند آدم قدرتمند مهم در اروپا کشته شدند، مشهورترینشان هم ترور فرانتس فردیناند در سال 1914 در سارایوو بود که در نهایت باعث جنگ جهانی اول شد. آن ماجرا سرانجامِ خوشی نداشت. خودتان میتوانید تصور کنید که آن روزها مأموران پلیسِ کشورهایی مثل آلمان، فرانسه و در این مورد بهخصوص بریتانیا، با تمام توان به دنبال آنها بودند، و مطمئناً چندان خوشرفتارهم نبودند ـ خصوصاً که حقوق بشر هنوز اختراع نشده بود. بهنظر میآید آن غائله خودبهخود ختم شد. نمیتوان گفت کسی آنها را شکست داد ــ فقط آنارشیستهای بیخطر بودند که حریف آنارشیستها شدند. البته خود آنها هم بعداً بهدست کمونیستها کشته شدند، همان کسانی که در اسپانیا همراه آنها دارودستهی آدمخوبها را تشکیل داده بودند.
بههرحال، من راهحل خیلی مؤثری برای مقابله با این مسئله به فکرم نمیرسد. ریشهکن کردنش خیلی خوب است؛ اینطوری دیگر نمیتواند پیشروی کند. اما با خودم میگویم شاید دورهی اینجور کارهای هماهنگ گذشته است...
...بله، خصوصاً با توجه به اتفاقاتی که دارد میافتد، مثلاً اینکه داعش در خیلی از مناطق عراق در حال فرار است.
بله، همینطور است؛ البته این فقط آنها را عقدهایتر و خطرناکتر میکند. اما، شرایط روسیه، ترکیه و خود عراق، کار را خیلی سخت میکند. ممکن است کسی بگوید ایدهآل این بود که نیروهای ناتو دور هم جمع شوند و آنجا را اشغال کنند و ادارهاش کنند. من عرضهی چنین کاری را در دولتهای فعلی نمیبینم. اصلاً آیا بودجهاش را دارند؟ و البته این هم هست که این کار باعث آشوب و هرجومرج میشود، همانطور که به عراق حمله کردیم، و پیامدهای ناخواستهاش هم یادمان هست.
...
گاهی اوقات فکر میکنم یک روزنامهنگار، بهخصوص طنزپرداز، حتماً چنین حسی دارد: خدایا من خیلی خوشحالم که نباید در مورد این مسائل تصمیم بگیرم. خیلی خوشحالم که میتوانم بیرون گود بنشینم و بگویم لنگش کن.
و لابد به همه بگویید در دنیا چه خبر است.
و چند وقت بعد بگویم «دیدی گفتم؟»
منبع: Business Insider Australia
ترجمهی پویان حسن آبادی