گفت‌وگو

ترجمه‌های پویان حسن‌آبادی

ژوزه مورینیو؛ روزهای آغازین آقای خاص

پیدا کردن کسی که اسم ژوزه مورینیو به گوشش نخورده باشد سخت است. او چندین سال است که یکی از بهترین مربیان دنیای فوتبال شناخته می‌شود و به نظم، سخت‌گیری و نتیجه‌گرایی شهرت پیدا کرده. اما بسیاری نمی‌دانند که او دستیار و مترجم بابی رابسون در باشگاه‌های پرتغال و اسپانیا (معروف‌ترین‌شان پورتو و بارسلونا) بود و سابقه‌ی بازی کمی داشت. متن زیر بخشی از یادداشت مجله‌ی FourFourTwo درباره‌ی آخرین روزهای او در بارسای لویی فن‌خال است ـ کسی که پانزده سال بعد از اتفاقات این مطلب، از نیمکت سرخ‌های منچستر کنار گذاشته شد تا مورینیو جایش را بگیرد. در این نوشته می‌توان از لابه‌لای گفته‌های دیگران با روحیه و شخصیتی که ژوزه‌ی مترجم را به جایگاه امروزش رساند آشنا شد.


http://s9.picofile.com/file/8320755542/54_Mourinho_Van_Gaal.jpg


با وجود جداییِ رابسون، مورینیو در بارسا ماند. او بازگشت به پرتغال و سرمربی‌گری در آن‌جا را در برنامه‌اش داشت اما رابسونِ انگلیسی تشویقش کرد که بماند و با فن‌خال همکاری کند و حتی او را به جانشین خود توصیه کرد. لویی فن‌خال می‌گوید «او را مرد جوان سرکشی یافتم که چندان احترامی برای سلسله‌مراتب قائل نبود، اما من این اخلاقش را دوست داشتم. او بله‌قربان‌گو نبود ـ عادت داشت وقتی در اشتباهم تذکر بدهد. آخرسر دیدم که می‌خواهم حرف‌هایش را بشنوم و نتیجه این شد که نظرات او را بیشتر از نظر بقیه‌ی دستیارها به کار بستم.»
یکی از کارکنان بارسا در آن زمان می‌گوید «نقش او در دوران فن‌خال متفاوت بود. او در آنالیز رقبای بزرگ مورد اعتماد بود و به همین خاطر زیاد سفر می‌رفت. فن‌خال همچنین ترجیح می‌داد او به‌جای نیمکت، روی سکوها باشد تا بازی را از زاویه‌ی متفاوتی ببیند. مورینیو در ابتدای نیمه‌ی دوم به او گزارش می‌داد و فن‌خال هم نتیجه را به تیم منتقل می‌کرد. سروکارم با مورینیو در تیم زیاد بود و از او خوشم می‌آمد. او ذهن روشن و شخصیت قدرتمندی داشت و جاه‌طلب بود. دوست داشت بخشی از تیم باشد و اطمینان حاصل می‌کرد که به این هدف رسیده. می‌دانستم سرمربی خوبی می‌شود اما او بزرگ‌تر از آن شد که فکرش را می‌کردم.»
میشل ریزیگر، مدافع آلمانی بارسا در سال‌های 1997 تا 2004 به خاطر دارد که «او آدم خون‌گرمی بود.» میشل می‌گوید «او واقعاً به تک‌تک افراد و تمام جزئیات علاقه‌مند بود و جداً می‌خواست بخشی از مجموعه باشد. می‌خواست در جریان همه چیز باشد ـ نه فقط مربیگری. بازیکن‌ها از این قضیه خوش‌شان می‌آمد، گرچه بعید می‌دانم فن‌خال هم همیشه این‌طور بوده باشد چون جفت‌شان می‌خواستند بیشتر از دیگری حرف بزنند. او یک دستیار معمولی نبود. مشخص بود که چیز دیگری می‌خواهد.
او برای من کسی است که آخرین بار دو سال پیش در یک هتل در آمستردام به هم برخوردیم و حسابی تحویلم گرفت، برای همین تصویرش در تلویزیون شکل آدمی که می‌شناختم نیست.»
مورینیو به یادگیری و پیشرفت زیر دست مربی هلندی ادامه داد. او در جایی گفته «با فن‌خال جلسات تمرین کاملاً منظم بودند. دقیقاً از قبل می‌دانستم قرار است در تمرین چه کنیم، از اهداف گرفته تا زمان‌بندی دقیق هر یک از قسمت‌های تمرین. هیچ چیز به شانس واگذار نشده بود؛ همه چیز با جزئیات ریز برنامه‌ریزی شده بود.»
اما مورینیو از کار با او خسته شد. سقوط فن‌خال با ناکامی در بالا بردن جام لیگ قهرمانان آغاز شد. طرفداران بارسا امیدوار بودند در 1999 که صدمین سالگرد تأسیس باشگاه بود و فینال هم در زمین‌شان، نیوکمپ، برگزار می‌شد آن را فتح کنند. آن موقع بود که مورینیو فهمید می‌خواهد برود، گرچه پیشنهاد براگا را رد کرده بود چون در اسپانیا پول بیشتری درمی‌آورد و خانواده‌اش هم راضی بودند.
او همچنین شروع به یادگیری بیشتر درباره‌ی مسائل مالی از بازیکنان بزرگ بارسلونا مثل ریوالدو کرد، که به او گفتند افتخارات جوابگوی هزینه‌ها نیستند. او سال آخر را هم با نارضایتی «حرفه‌ای و شخصی» در بارسلونا ماند؛ سالی که اعتراف کرد «یک مربی مأیوس، به‌نوعی خشن و حتی بی‌جهت و بیش‌ازحد عیب‌جو» شده بود. این‌گونه شد که سیتگس1 را به مقصد ستوبال2 ترک کرد.
ریزیگر می‌گوید «وقتی رفت دل بازیکن‌ها خیلی برایش تنگ شد. این برای یک دستیار تمجید بزرگی است.»
وقتی به پرتغال برگشت تابستان را بدون شغل گذراند. رابسون با او تماس گرفت تا در نیوکاسل دستیارش شود، اما درست بعد از آن، وسط سپتامبر 2000، پیشنهاد جانشینی یوپ هاینکس روی نیمکت بنفیکا را دریافت کرد. مورینیو حالا یک سرمربی بود و با این که در بنفیکا نتیجه نگرفت، چهار سال بعد رقیب همان تیم یعنی پورتو را به سکوی نخست لیگ قهرمانان اروپا رساند. یک هفته بعد از آن به چلسی پیوست و اخلاق خاص و تسلطش بر زبان که شاخصه‌های روزهای ابتدایی کارنامه‌اش بودند به رخ همه کشید. آقای مترجم دیگر آقای خاص شده بود.

منبع: FourFourTwo
ترجمه‌ی پویان حسن‌آبادی




1. Sitges: شهری نزدیک بارسلون در ایالت کاتالونیای اسپانیا؛ محل اقامت مورینیو هنگام کار در بارسلونا.

2. Setubal: شهری در پرتغال.

۱۱ اسفند ۹۶ ، ۲۲:۳۶ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پویان حسن آبادی

«کاری که دوست ندارم»؛ هشت نفر از دلایلشان برای ترک شبکه‌های اجتماعی می‌گویند

در مورد «ترک اعتیاد به شبکه‌های اجتماعی» ـ به‌معنای یک جدایی موقت یا همیشگی از دنیای دیجیتال ـ حرف زیاد شنیده‌ایم.
البته رابطه‌ی هر کس با شبکه‌های اجتماعی متفاوت (و افتضاح) است، به همین خاطر مردم روش‌های متفاوتی هم برای قطع این رابطه دارند. یک خروج کوتاه‌مدت از یک اکانت اجتماعی بعضی‌ها را واقعاً سر حال می‌آورد. این برای بعضی‌های دیگر هم خوب است اما آخرسر تأثیری بر عادت‌هایشان نمی‌گذارد. بعضی از مردم هم از رسانه‌ی اجتماعی متنفرند و می‌خواهند اصلاً طرفش نروند. به‌هرحال این هم نظری است ـ که معمولاً مضر است.
اما چه چیزی کاسه‌ی صبر کاربران را لبریز می‌کند که اپ را پاک می‌کنند و اکانت‌شان را از بین می‌برند؟ ما از هشت نفر خواستیم دقیق ـ با ذکر همه‌ی جزئیاتِ گهگاه عجیبش ـ بگویند چرا از یک شبکه‌ی به‌خصوص خارج شده‌اند.


https://i.amz.mshcdn.com/urBA6HCRDGBDnNJ-dyqgn1dfTmA=/950x534/filters:quality(90)/https%3A%2F%2Fblueprint-api-production.s3.amazonaws.com%2Fuploads%2Fcard%2Fimage%2F709939%2F07160709-1afe-478a-a03c-6e4581c2f9a5.png


1. آماندا، 25ساله
شبکه: فیس‌بوک
مدت خروج: تاکنون 3 ماه
علت: «به دلیل خاصی خارج نشدم. یک روز صبح بیدار شدم و دیدم فیس‌بوکم هک شده.
اولش سعی کردم راهی برای بازگشت پیدا کنم اما واقعا کار سختی بود. عوضش به این فکر کردم که وقت خوبی برای خروج است. قضیه را به فیس‌بوک گزارش کردم تا اکانت را ببندند و از آن موقع تا حالا ندارمش. با وجود دردسرهایش فکر می‌کنم این همان اتفاقی بود که برای ایجاد یک تغییر بزرگ لازم داشتم.»
بر خواهی گشت؟ «در یک شهر جدید دنبال شغلم و فیس‌بوک راه خوبی برای باخبر شدن از اخبار محلی است. نمی‌خواهم منزوی باشم پس احتمالا برمی‌گردم.»

2. ناتالی، 33ساله
شبکه: فیس‌بوک
مدت خروج: تاکنون 2 سال
علت: «مهاجرت کرده بودم آن‌ورِ آب و واقعاً نمی‌خواستم از زندگی هیچ‌کدام از آدم‌های کشورم خبردار شوم یا در جریان عقاید سیاسی پرسش‌برانگیز و نظرات متعصبانه‌شان (که قبلاً نمی‌دانستم) باشم.»
بر خواهی گشت؟ «از وقتی پاکش کرده‌ام راحتم و برنامه‌ای برای دوباره فعال کردن اکانتم ندارم.»

3. آوستین، 22ساله
شبکه: توییتر، اسنپ‌چت و فیس‌بوک. او اینستاگرام را هم پاک کرده بود اما دوباره نصبش کرد تا عکس‌های دوست‌دخترش را لایک کند.
مدت خروج: تاکنون یک ماه.
علت: «وقتی داشتم به آرزوهای سال نو فکر می‌کردم، به این نتیجه رسیدم که می‌خواستم بیشتر مطالعه کنم. قبلاً خیلی می‌خواندم و وقتی فکر کردم که چرا دیگر آن‌طور نیستم، فهمیدم دلیلش این است که به‌جای کارهایی که در اصل دوست دارم بکنم، وقتم را پای شبکه‌های اجتماعی تلف می‌کنم.
به این‌که چرا این‌قدر در توییتر فعالم بیشتر فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که با این وضعیت شبکه‌های اجتماعی، شاید خوب باشد برای سلامت ذهنم مدتی کنارش بگذارم.
بعد پیش خودم گفتم "گور باباش، همه‌شونو می‌ریزم دور".»
بر خواهی گشت؟ «وقتی احساس کنم می‌توانم معتدل‌تر از شبکه‌های اجتماعی استفاده کنم.»

4. مونیکا-تزلا، 39ساله
شبکه: توییتر و اسنپ‌چت
علت: «چیزی بیشتر از منابع همیشگی‌ام در اختیارم نمی‌گذارند. از همین چیزی که با نوبت خبری صبح و فیس‌بوک و اینستاگرام از اخبار و فرهنگ عامه دستگیرم می‌شود راضیم.
بیشتر وقت‌ها خسته‌کننده بود... طوری که می‌گفتم "اه، یه اپ دیگه هم هست که باید چک کنم چیزی از دستم در نره"، و نود درصد اوقات اطلاعاتی به من می‌داد که از قبل داشتم یا نظرات آدم‌های مؤثری که برایم مهم نبودند.
اگر یک سلبریتی سطح بالا یا یک مدیر بودم می‌شد به مزایای این اپ‌ها فکر کرد ولی تا وقتی فالوئرم، فعالیت در هیچ‌کدام از آن دو شبکه برایم فایده‌ی شخصی یا حرفه‌ای ندارد.»
بر خواهی گشت؟ «شاید. در موردش فکر نکرده‌ام.»

5. تایلر، 27ساله
شبکه: فیس‌بوک
مدت خروج: تاکنون یک هفته.
علت: «هفته‌ی پیش به خودم آمدم و دیدم پیگیر کار پسری در کشتی‌سازی شده‌ام که از راهنمایی تا حالا با او حرف نزده‌ام، و فیس‌بوک را از گوشی‌ام پاک کردم.»
بر خواهی گشت؟ «نه، تمام‌وکمال آمده‌ام بیرون. حتی روی کامپیوتر هم وارد اکانتم نمی‌شوم.»

6. چریل، 26ساله

شبکه: فیس‌بوک
مدت خروج: تاکنون 5 سال
علت: «از این‌که بگویم به‌خاطر یک پسر بود متنفرم، ولی به‌خاطر یک پسر بود. دوست‌پسرِ پَست قبلی‌ام بعد از یک وقفه‌ی کوتاه به فیس‌بوک برگشته بود و دیدم درست نیست بنشینم بیخود تک‌تک حرکات مجازی‌اش را تحلیل کنم یا صبح تا شب تعقیبش کنم.»
بر خواهی گشت؟ «نچ! لذت می‌برم که یک شبکه کمتر برای چک کردن دارم و این‌که ندانم کدام دوستانم طرفدار ترامپ‌اند خوشحالم می‌کند.»

7. لیلی، 15ساله
شبکه: اینستاگرام
مدت خروج: تاکنون 2 هفته
علت: «خیلی وقتم را می‌گرفت. کارهای دیگری را که دوست داشتم انجام بدهم کنار گذاشته بودم.»
بر خواهی گشت؟ «دوباره اپ را دانلود کردم اما اکانت شخصی‌ام را پاک کردم. حالا فقط یک اکانت برای سگ‌هایم دارم که چرخاندنش راحت‌تر است و آن‌قدر هم وقتم را نمی‌گیرد.»

8. استفانی، 25ساله
شبکه: توییتر و اینستاگرام
مدت خروج: از توییتر تاکنون دو سال و از اینستاگرام تاکنون یک ماه.
علت: «با توییتر نمی‌شد سودمند کار کرد. اینستاگرام ناموثق است و باعث می‌شود زندگی‌ام را با دیگران مقایسه کنم ـ کاری که دوست ندارم. فکر می‌کنم ما را مجبور می‌کند به زندگی‌هایمان را شکل عکس ببینیم و ارزش‌مان را با تعداد لایک‌هایمان یکی کنیم.»
بر خواهی گشت؟ «فیس‌بوک را هنوز دارم که با دوستان خارجِ کشورم ارتباط داشته باشم. فکر نمی‌کنم هیچ‌وقت همه‌ی شبکه‌های اجتماعی را پاک کنم، اما نمی‌خواهم بخش بزرگی از زندگی‌ام باشند.»

منبع: Mashable
ترجمه‌ی پویان حسن‌آبادی

۲۵ بهمن ۹۶ ، ۲۱:۴۵ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
پویان حسن آبادی

گابریل گارسیا مارکز و ریشه‌های رئالیسم جادویی

گابریل گارسیا مارکز در مصاحبه‌ای مفصل با ویلیام کندی که در ژانویه‌ی 1973 در مجله‌ی آتلانتیک چاپ شد، توضیح داده که چرا او و دیگر نویسندگان آمریکای لاتین برای داستان‌های‌شان جزئیات فانتزی می‌سازند.

http://www.diariodecultura.com.ar/wp-content/uploads/2015/04/garciamarquez1.jpg

در رمانِ توفان برگ، دکترِ پیر که سرِ میز پرزرق‌وبرق و بورژواییِ شام نشسته، به خدمتکاری می‌گوید: «خانم، کمی علف بپزید و برایم بیاورید، مثل سوپ.» همه، جا می‌خورند. خدمتکار می‌پرسد: «چه جور علفی، دکتر؟!» دکتر می‌گوید: «علف معمولی، خانم، همان که الاغ‌ها می‌خورند.»

سوررئال است؟ برای گارسیا مارکز نه: «مردی در خانه‌ام همین را گفت.»

مارکز معتقد است تفاوت فاکنر با او در این است که فاکنر چیزهای غریب را واقعیت جا می‌زند. گارسیا می‌گوید: «فاکنر از بعضی اتفاقات زندگی شگفت‌زده شده است، اما آن‌ها را نه شگفت‌انگیز بلکه طوری نوشته که انگار هر روز اتفاق می‌افتند.»

گارسیا کمتر احساس شگفتی می‌کند. او می‌گوید: «در مکزیک سوررئالیسم در خیابان‌ها جریان دارد. سوررئالیسم از واقعیت آمریکای لاتین بر می‌آید.»

حدود دو هفته قبل از این گفت‌وگو، خبرنگاری به گارسیا زنگ زده بود تا واکنش او به این حادثه در یک شهر کوچک کلمبیا را بپرسد: نزدیک ساعت ده صبح یک وانت جلوی مدرسه‌ی کوچکی ایستاده، دو مرد از آن پیاده شده‌اند و گفته‌اند «برای میزوصندلی‌ها آمده‌ایم.» هیچ‌کس چیزی در این مورد نمی‌دانسته، اما مدیر مدرسه حرف‌شان را قبول می‌کند و راه‌شان می‌دهد، آن‌ها هم میزوصندلی‌ها را بار می‌زنند و می‌روند و مدت زیادی بعد از این اتفاق، تازه معلوم می‌شود که وانتی‌ها دزد بوده‌اند.

گارسیا می‌گوید: «عادی‌ست.»

او در ادامه ماجرای دیگری تعریف می‌کند: «یک روز در بارسلون، من و همسرم خوابیده بودیم که صدای زنگِ در آمد. در را باز کردم. مردِ پشت در گفت "برای تعمیر سیم اتو آمده‌ام". همسرم از روی تخت گفت "اتوی ما هیچ مشکلی ندارد". مرد پرسید "اینجا واحدِ شماره‌ی دو است؟" گفتم "نه، واحدِ دو بالای پله‌هاست". بعداً، وقتی همسرم اتو را به برق زد تا چیزی را اتو کند، اتو سوخت. این اتفاق برعکس بود. مرد قبل از آن‌که بدانیم تعمیر لازم داریم آمده بود. مدام از این‌جور اتفاقات می‌افتد. همسرم دیگر یادش رفته.»

گارسیا از قواعد سوررئالیسم خوشش می‌آید اما از خود سوررئالیست‌ها نه. اگر بخواهد بین‌شان انتخاب کند، نقاش‌ها را به شاعران ترجیح می‌دهد اما خود را شبیه هیچ‌کدام‌شان نمی‌داند. آثار او بیش از آن‌که بر روند نمادین یا بی‌نظم اتفاقات متکی باشد که برای سوررئالیست‌ها اهمیت دارد، بر مَثَل‌ها سوار است. همچنین هدف او ملموس بودنِ نوشته است، نه مبهم بودن. اما باز هم یک کیفیت سوررئال در آثارش مشهود است: نمایش چیزهای نامعقول و غیرممکن به‌عنوان واقعیت.

نُه سال پس از این مصاحبه، گارسیا مارکز برنده‌ی جایزه‌ی نوبل ادبیاتِ 1982 شد و سه سال بعد، رمان تحسین‌شده‌ی عشق در سال‌های وبا را منتشر کرد.


منبع: The Atlantic

ترجمه‌ی پویان حسن‌آبادی

۱۸ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۳ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
پویان حسن آبادی