اگر محمود دولتآبادی را بشناسید ــ که قطعاً میشناسید ــ میدانید که نوشتن با لحن محمود دولتآبادی کاری است که تنها از دست خود او برمیآید. آنچه انگیزهی من برای ترجمهی این مصاحبه شد، تنها انتقال حرفهای مهمی بود که او در آن گفته است، از جمله در مورد چگونه نویسنده شدن، چگونه نویسندهی خوبی شدن و چگونه نویسندهای جهانی شدن که امروز در جامعهی ادبی و حتی غیرادبیِ ایران مطرح است.
عکس از محمدعلی نظری
آقای دولتآبادی، در جایی گفتهاید که کلیدر «تلفیقی از سنت ادبی فارسی است با نگاه نویسندهای امروزی متأثر از ادبیات جهان». اگر ممکن است با صحبتی دربارهی کارنامهی ادبیتان و الهامهایی که از ادبیات جهان گرفتهاید شروع کنید.
محمود دولتآبادی: منظورم از «تلفیق» در کلیدر، درآمیختنِ زبان ادبی کلاسیک فارسی، بهویژه از قرن سوم تا هفتم هجری [یا نهم تا چهاردهم میلادی] با ادبیات معاصر صد سال اخیر بوده است. همچنین از جنبش غنی ترجمه در ایران که از همهی زبانها به فارسی صورت میگیرد چیزهایی آموختهام. بههرحال، فکر نمیکنم بتوان یک عمر مطالعهی ادبی را که به تأثیراتی انجامیده در کلمات گنجاند. هیچ زمینی نمیتواند بارانی را که جذب کرده بیرون بریزد و بگوید آن را از کجا آورده است!
برای مثال، من متوجه «نگرانی شما از تأثیرپذیری» شدهام که ردپاهایی نه تنها از بیهقی و فردوسی، بلکه از هومر و مِلویل آشکار میکند.
من از اینکه تأثیر پذیرفته باشم «نگران» نمیشوم، چون از یک منبع مشخّص الهام نمیگیرم ـــ یعنی آن نوع الهام گرفتنِ نگرانکنندهای که روی مرز تقلید باشد در کارم نیست. باید به این توجه داشت که یک نویسنده، آنگونه که من فکر میکنم، نمیتواند بدون خواندنِ گذشته شروع به نوشتن کند. بنابراین، چگونه میتوان نویسنده بود و از آثار هومر، شکسپیر، بیهقی، ملویل، ناصرخسرو و امثال آنان نخوانده گذشت؟ و بهطور کلی، چگونه ممکن است یک نفر در حال زندگی کند، با آینده روبهرو باشد، و سعی نکند از گذشته درس بگیرد؟
به نظر خودتان این دید جهانوطنی را مدیون کسی هستید؟ شما قبلاً اشاره کردهاید که آموزش آکادمیک ندیدهاید و در عوض، تمام عمر مشتاقانه کتاب خواندهاید.
من تلاش برای جهانگرایی را به خودِ جهان و نگاه ویژهای که به جهان و بشریت دارم مدیونم. هیچگاه با نوع انسان احساس بیگانگی نکردهام؛ آنچه خواندهام و یاد گرفتهام همان چیزی است که آن را «رفتار انسانی» مینامم. البته این را هم باید اضافه کنم که من شورمندانه کتاب خواندهام و بدون مرشد و راهنما، راهم را با تحقیق و جستوجو یافتهام.
شما مرتب به سفر میروید و جزو معدود ادبای ایرانی هستید که کارهایشان بهطور گسترده ترجمه شده و مورد استقبال منتقدان قرار گرفته است. آیا همین شما را به خودآگاهی از احساس «جهانوطن بودن» ـــ در نوشتن موضوعی محلی برای مخاطب جهانی ـــ رسانده است؟
فکر نمیکنم اینطور باشد؛ کلاً ترجیح میدهم ننویسم ولی اگر مجبور به نوشتن باشم، هرگز خودم را درگیر اینگونه مسائل ناچیز نمیکنم. سفرهای خارجی من به جاهایی است که کارهایم آنجا ترجمه شده بودهاند، نه برعکس. به خاطر ندارم هیچ گاه از هیچ مترجم یا ناشری خواسته باشم که اثری از مرا به هیچ زبانی ترجمه کند. همیشه اول آنها با من رایزنی کردهاند، بقیهاش هم به توان مالی ناشر بستگی دارد. بهخاطر دارم کمی بعد از ترجمه و انتشار جای خالی سلوچ، و پیش از چاپ کلیدر به زبان آلمانی (البته فقط جلد اول، با تلاش ارزشمند خانم سیگرید لطفی)، از ناشر پرسیدم آخر چطور کتاب فارسیِ مرا پیدا کردهاند. اینترنت آن موقع هنوز اینقدر گسترده نشده بود.
بگذارید از زاویهای دیگر به موضوع نگاه کنیم. فاصلهای که بهخاطر ابعاد تجاری از سینمای ایران میگیرید نیز به همین باور شما برمیگردد، چنین جنبههای تجاریای میتواند ادبیات جهان را هم تحت تأثیر قرار دهد. یک نوشته ممکن است بهعنوان اثری «بیاهمیت» دستهبندی شود و اهمیت تاریخی و جهانیاش از آن دریغ شود. آنگونه که بعضیها میگویند، جمهوری ادبیات1 جهان، فضایی کاپیتالیستی و نابرابر و ناهمگون است. آیا هنگام انتشار ترجمههای آثارتان درگیر چنین مسائلی شدهاید؟
تمام عمر تلاش کردهام در وادیِ «جمهوری ادبیات» (چه ترکیب مناسبی است) گم نشوم. به خاطر همین کم پیش میآید اخبار را بخوانم! شاید نگاهی به تیترها بیندازم، فقط در صورتی که به هنر و ادبیات مربوط باشند. در مسائل تجاری کاملاً بیسوادم؛ اما وقتی اثری ادبی ترجمه میشود، برای مخاطب ترجمه شده است و بیشترین دغدغهی ناشران، مسائلِ بازار و سرمایهشان است. در نتیجه، وقتی که آخرین نقطه را جلوی آخرین جمله میگذارم کار من بهعنوان نویسنده تمام میشود. همین مسئله در ایران هم وجود دارد. به طور کلی ناشران غیرفارسیزبان نسبتاً از نتیجه راضی بهنظر میآیند. برای من هم نقدهایی که شنیدهام یا کمیشان را خواندهام رضایتبخش بوده است.
به خاطر دارم زمانی که داشتید کتاب «کلنل» را در لندن معرفی میکردید، سخنران اصلی مراسم، شما را (به پیروی از یک منتقد آمریکایی) «تولستوی ایران» خواند. هرچند اشاره کرد که شما با این مقایسه موافق نیستید. میشود دلایلتان را بگویید؟
همانطور که میدانید، لئو تولستوی نویسندهای است که من از مقایسهی خود با او واهمه دارم. من آنقدر واقعبین هستم که حتی تصور چنین مقایسهای را هم نکنم. میدانید که، سامرست موآم لیست گلچینشدهاش از ده رمان بزرگ جهان را با تولستوی شروع میکند و ماکسیم گورکی او را نیمهخدا میداند.
نمیتوانم از تولستوی تصوری جز یک الهه در ادبیات که دو شاهکارِ جنگ و صلح و آنا کارنینا را خلق کرده، داشته باشم. بنابراین باید سپاسگزارِ آن منتقد و اشارات مهربانانهاش باشم. اما همانطور که گفته شد با این مقایسه راحت نیستم؛ این مرا به یاد خصلتی شایع و معمول در ایران میاندازد؛ اینکه عادت داریم یک نفر را از طریق ویژگیهای فردی دیگر بشناسیم.
حتی وقتی جوان بودم، مرا با گورکی همردیف میکردند، که باز هم من از قبولش طفره میرفتم. چون باور داشتم و هنوز هم باور دارم که هر انسانی، جهانی در درونِ خود دارد و با چنین مقایسههایی، کسی از هیچ یک از آن دو نفر شناخت درستی پیدا نمیکند. برای این کار، بهتر است از جزئیات شروع کنیم تا هنرمند را بهعنوان یک کل بشناسیم، نه برعکس ـــ البته، کسی چنین وظیفهای ندارد!
در پایان، محمود دولتآبادی خود را بهعنوان یک نویسندهی نه تنها ملی، بلکه جهانی، چگونه ارزیابی میکند؟
خوشحالم که جهان، کارِ دولتآبادیِ ایرانی را بهعنوان ادبیات معاصر جهان شناخته است و بالاخره از نگاه سنتی غالب به ادبیات ایران عبور کرده است؛ نگاهی که ادبیات ایران را منحصر میدید به نوشتههای مذهبی پیشااسلامی و ادبیات حماسی پسااسلامی و عصر اشعار موزون و مقفّا، و داستانهای لذتبخش هزارویک شب که ترکیب سه لایهی هندی و اسلامی و ایرانی است. خرسندم که جزیرهی زبان و ادبیات انسانی فارسی ظرفیت عبور از چنین مرزهایی را داشته است.
منبع: 16 مارس 2014 | AjamMC