نوشته‌ی بروس مِیِر

سخت‌ترین جنبه‌ی عکاسی از نویسنده‌ها این است که مطمئن شوی نه‌تنها چهره‌ی آن‌ها، که بازتابی از آثارشان هم در پرتره‌ای که می‌گیری هست. زمانی که شروع به عکاسی از نویسندگان کانادایی کردم، پروژه‌ای که برای انجام آن من و برایان اُریوردَن1 ده سال سراسر کشور را با کیف‌های پر از کتاب برای امضا گرفتن و ضبط صوت باوفایم در جیب زیر پا گذاشتیم، هیچ فکر نمی‌کردم عکس‌هایی که می‌گیرم بعدها در کتاب پرتره‌های نویسندگان کانادایی2 گرد خواهند آمد.
سی سال پیش، شیفته‌ی کسانی که ملاقات می‌کردیم و شخصیت فوق‌العاده‌ی آنان بودم. بیشتر آن‌ها نویسندگانی بودند که آثارشان را در دبیرستان و دانشگاه خوانده بودم. در عین حال ناراحتم ‌که آن زمان چقدر این برایم عادی بود؛ فکر می‌کردم همیشه با ما می‌مانند. فکر می‌کردم همیشه به نوشتن چیزهایی که منِ نویسنده آنقدر دوست داشتم ادامه می‌دهند. حالا از دیدن تمثال برنزی‌شان در پارک‌ها جا می‌خورم. آن‌ها آدم‌هایی بودند که زندگی خود را وقف کلمه گذاشتن روی کاغذ کرده بودند. این، چیزی بود که کارشان را برایم شگفت‌انگیز کرده بود؛ خلق نوشته‌هایی که از شخصیت‌شان فراتر می‌رفت.
حتی بعد از آن‌که ماجراهای ما به چاپ مجموعه مصاحبه‌های ما در کتاب‌های در کلام آن‌ها3 (1985) و زندگی‌ها و آثار4 (1991) انجامید، من به عکاسی از نویسنده‌هایی که می‌دیدم ادامه دادم. وقتی امثال لِیتون5 و پِردی6 از زندگی به دنیای اسطوره‌ها قدم گذاشتند، فهمیدم که نویسنده‌های ما باید جایی غیر از آنچه در اوراق کتاب‌هایشان نوشته‌اند نیز ثبت شوند تا کلمات‌شان با چهره‌ی آنان همراه شود.


لئونارد کوهن

لئونارد کوهن تازه از یک تبعید خودخواسته به صومعه‌ای بودایی در کالیفرنیا برگشته بود که اِروینگ لِیتون به من و برایان اُریوردن پیشنهاد کرد به مونترال برویم تا با آوازه‌خوان غمگین مصاحبه کنیم. لِیتون گفت او در بزنگاه تغییر است.

قطار ما دیر به مونترال رسید پس یک‌راست و با عجله به خانه‌ی کوهن رفتیم: طبقه‌ی دوم یک آپارتمان سبک ویکتوریایی پشت خیابان سَنت‌کاترین، روبروی پارک پرتغال. ما جلوی ایستگاه ملکه الیزابت ایستادیم تا زنگ بزنیم و مطمئن شویم او خانه است، و او گفت «بیاین.» در زدیم. خبری نشد. کمی خودم را بالا کشیدم و زدم روی پنجره‌ی اصلی‌اش (ساختمان تا این حد کوتاه بود). هیچ. ناگهان، در خودبه‌خود باز شد و ما رفتیم داخل. در پشت سرمان بسته شد.

راه‌پله را نگاه کردم و کوهن را، به شکل یک سایه، در حالی که از پنجره‌ای بالاتر نور به پشتش می‌تابید، بالای پله‌ها دیدم. هیجان‌انگیز بود.

گفتم: «در رو چه‌طوری باز کردین؟»

«به یه نخ وصله.»

«پس یه جور بادبادکه» و بعد هر دو با هم گفتیم «و یه قربانی»*.

در طبقه‌ی بالا میزی از نوشیدنی، فطیر، سبزیجات معطر مشروع و گوشت دودی مونترال برای‌مان گذاشته بود. چهار اتاقِ این خانه‌اش را هم نشان‌مان داد. یک نقاشی از اروینگ لیتون بالای درِ برقیِ آشپزخانه بود. بالای آبگرمکن مجسمه‌ی لیتون که عکسش روی جلد گزیده‌ی اشعار لیتون چاپ شده قرار داشت. درباره‌ی تصاویر از او پرسیدم. گفت: «اروینگ استاد من در شعر است.»

در اتاق اصلی، یک میز دراز و یک صندلی بود و گیتار کوهن در کیفش روی میز بود. تنها تصویر روی دیوار، عکس یک زن جوان بومی بود. گفت: «اون کاتِری تکاکویتا7ست؛ عشق زندگی من.»


https://thewalrus.ca/assets/img/l_cohen_1.jpg


مارگارت آتوود

مارگارت آتوود را سال 1977 دیدم؛ در مراسم دانشگاه تورنتو برای نویسندگانی که فارغ‌التحصیل آن‌جا بودند. آنفلوانزای بدی گرفته بود و خیلی مریض بود؛ هیچ‌کس نمی‌خواست نزدیکش شود اما من این کار را کردم. داشتم نسخه‌ی ویژه‌ی صدسالگی مجله‌ی دانشگاه، آکتا ویکتوریانا8 ــ قدیمی‌ترین نشریه‌ی ادبی کانادا ــ را ویرایش می‌کردم و می‌خواستم با شیوه‌ی کار او و دنیس لی9 که در 1960 با هم ویراستار مجله بودند، آشنا شوم. انسان باملاحظه، خوش‌صحبت، بی‌نظیر، گرم و بامزه‌ای بود. مصاحبه با او اما، داستان دیگری است.

آن‌طور که من و برایان اُریوردن فهمیدیم، کلید مصاحبه با مارگارت آتوود این است که یک استراتژی برای اشاره به مسائل مهم در کارهایش آماده کرده باشی. مصاحبه‌ی ما بد شروع شد. اولین سوال ما راجع‌به کتابی درباره‌ی پرنده‌ها بود که برای کودکان نوشته بود. او حدود پانزده دقیقه غیبش زد. وقتی برگشت درباره‌ی جدیدترین کتابش تا آن موقع، یعنی چشم گربه10، حرف زدیم. از آن‌جا بود که مصاحبه جذاب شد. ما پابه‌پای او سر ایده‌ها بحث می‌کردیم. این را دوست داشت. ما او را به چالش کشیدیم و او ما را به چالش کشید. بعدها به من گفت که فکر می‌کند مصاحبه‌مان با او یکی از بهترین مصاحبه‌هایش از کار درآمده است. وقتی اولین مجموعه شعرم چاپ شد هم نامه‌ی تبریک فوق‌العاده‌ای برایم نوشت.

نه‌تنها در کانادا که در عرصه‌ی جهانی نیز نویسنده‌های کمی توانسته‌اند تا این حد توجه‌ها را به خود جلب کنند. او هرگز از به چالش کشیده شدن ایده‌هایش ابایی نداشته است. وقتی ضبط صوت روشن است، حواسش جمع حرف‌هایش است. تصور عموم از او و نوشته‌هایش ناگزیر به هم گره خورده‌اند، البته به دلیلی کاملاً موجه: او خودش و عقایدش را جدا نمی‌کند. از این لحاظ، او مجموع‌ترین نویسنده‌ای است که ملاقات کرده‌ام ــ کسی که شخصیت عمومی‌اش دلالت بر عقل، احساسات خوب و جهانی بهتر دارد. او را به خاطر این موضوع بسیار ستایش می‌کنم. این پرتره‌ای از دو آتوود است که شناختن آن‌ها باعث افتخارم است.


https://thewalrus.ca/assets/img/m_atwood.jpg


منبع: The Walrus

ترجمه‌ی پویان حسن‌آبادی



1. Brian O'Riordan
2. Portraits of Canadian Writers (Porcupine's Quill, 2016)
3. In Their Words (Anansi, 1985)
4. Lives and Works (Black Moss Press, 1991)
5. Irving Layton
6. Al Purdy
7. Kateri Tekakwitha
8. Acta Victoriana
9. Dennis Lee
10. Cat's Eye
* اشاره به شعر A Kite is A Victim از لئونارد کوهن.